عرض کنم که
این شروع هم برای این وبلاگ شده یک عادت
یا یک بیماری
مثل این بیماری عسلویه آمدن من
بگذریم
هفته پیش همین موقع داشتیم با مادر هرمز از خونه پدر خانمم می آمدیم بیرون به سمت نمایشگاه خودرو
همونجایی که مردم از سر و کول هم بالا می رفتن - ما هم یکی از اونها- تا ماشین هایی که توی خیابون هست رو ببینن
البته این جمله یک بخشی اش از سهیل عزیزه ، یک وقت ادعای کپی رایت نکنه و وبلاگ منو توقیف نکنه
با قطار ساعت 12 شب آمدم تهرون و عصر شنبه هم دفتر بودم
عصر شنبه توی مترو بودم و داشتم از دفتر شرکت - توی کرج - برمی گشتم اکباتان که مدیر عامل مون زنگ زد
که می تونی بیای عسلویه ، خیلی گرفتاریم
بلیت که نبود ، نه یکشنبه ، نه دوشنبه ، نه لیست انتظار
از تهران تا اصفهان رو با سواری رفتم ، اصفهان تا شیراز رو با اتوبوس و شیراز تا عسلویه رو باز با سواری
ساعت 8 صبح دوشنبه راه افتادم و ساعت 3 صبح سه شنبه عسلویه بودم
و الان 4 روزه که توی کارگاهم
کار آخرشه و کلی کار سند و مدرکی مونده از فرمهای کنترل کیفیت و ادعاهای اضافه کاری و چیزهای دیگه
خلاصه فعلا دفتر تهران و مناقصه بسته شد پرونده اش
با عرض پوزش از دوستانی که شیرینی نخوردن
فعلا باید سماق بمکین